یک باغبان خوش ذوق به همراه همسرش در دامنه تپه‌ای زیبا زندگی آرام و ساده‌ای دارد. آن‌ها مغازه گل و گیاه فروشی زیبایی را اداره می‌کنند. اما با ورود مالک جدید قلعه‌ای قدیمی در نزدیکی‌شان، زندگی‌شان دستخوش تغییر می‌شود. این مالک جدید، نقشه‌های جاه‌طلبانه‌ای برای تغییر شکل منطقه دارد که ظاهرا با سلیقه باغبان همخوانی ندارد و ...

چه کسی دوست ندارد با یک کاروان قرمز زیبا که از پدربزرگ به ارث رسیده به تعطیلات خانوادگی برود؟ "بارا پولاکووا" در نقش یک مادر ماجراجو با دو فرزند و یک وبلاگ نویس آشپزی پرشور، به این چالش بله می گوید. همسرش که "لوکاش پریکازکی" نقش او را بازی می کند، اصلاً شور و شوق ماجراجویی را به اشتراک نمی گذارد. اما وقتی کسی را که دوستش داریم در کنار خود داریم، اصلاً مهم نیست که کجا هستیم. به همین دلیل، کل خانواده در نهایت با یک کمپینگ به تعطیلات تابستانی کنار دریا می روند و ...

پس از نمایش، گروه تئاتر در یک بار جمع می شوند تا جشن بگیرند. با این حال، گردهمایی شاد توسط یک افسر شوروی مست قطع می شود.

چگونه با قتل هایی که همسایگان خود مرتکب می شوند آشتی کنید؟ چگونه با بدی فزاینده ای روبرو شویم که هیچ کس در برابر آن نمی ایستد، وقتی بر اراده انسان چیره می شود و تواضع و امید چه ارزشی دارد؟